واکسن یکسالگی
رامیلا جان امروز بیست و چهارم مهر ماه سال 90 واکسن یکسالگیتو رفتیم زدیم خیلی گریه کردی من هم خیلی ناراحت شدم ولی بخاطر خودته باید اینارو حتما سرموقع بزنی یکی دیگه مونده که تو یکسال و نیمگیت باید بزنی دیگه نداری تا ایشالله وقتی که بخوای بری مدرسه. الان خیلی نگرانم چون من سرکارمو تو پیش مامان جونی خیلی هم نمیتونم از اینجا تماس بگیرم فقط یکبار که زنگ زدم مامان جون گفت که خدارو شکر تب نکردی خدا کنه تب نکنی الان ساعت یازده و سی و پنج دقیقه صبحه و امروز من کمی دیر رسیدم خیلی هم کاردارم آخه من آخرماهها کارم خیلی زیاد میشه فقط اومدم اینجا تا اینارو زودی بنویسم و برم سرکارم دوستت دارم عزیزم تازه اینکه کلمه چشم رو خیلی قشنگ تلفظ میکنی خاله شقایق...
نویسنده :
مامان زهره
11:42