رامیلارامیلا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

خاطرات رامیلا عشقم

واکسن یکسالگی

رامیلا جان امروز بیست و چهارم مهر ماه سال 90 واکسن یکسالگیتو رفتیم زدیم خیلی گریه کردی من هم خیلی ناراحت شدم ولی بخاطر خودته باید اینارو حتما سرموقع بزنی یکی دیگه مونده که تو یکسال و نیمگیت باید بزنی دیگه نداری تا ایشالله وقتی که بخوای بری مدرسه. الان خیلی نگرانم چون من سرکارمو تو پیش مامان جونی خیلی هم نمیتونم از اینجا تماس بگیرم فقط یکبار که زنگ زدم مامان جون گفت که خدارو شکر تب نکردی خدا کنه تب نکنی الان ساعت یازده و سی و پنج دقیقه صبحه و امروز من کمی دیر رسیدم خیلی هم کاردارم آخه من آخرماهها کارم خیلی زیاد میشه فقط اومدم اینجا تا اینارو زودی بنویسم و برم سرکارم دوستت دارم عزیزم تازه اینکه کلمه چشم رو خیلی قشنگ تلفظ میکنی خاله شقایق...
24 مهر 1390

جشن تولد

دختر خوشگلم تولدت چونکه روز سه شنبه وسط هفته افتاده بود بخاطر همین جشن تولدتو روز پنج شنبه 21 مهر گرفتیم که همه مهمونامون بتونن بیان و براشون سخت نباشه خیلی خوش گذشت و به بهترین نحو برگزار شد خودت که کلی کیف کردی برعکس اینکه همه بهم میگفتن بچه یکساله جز اذیت چیزی نداره و خودش هیچی نمیفهمه ولی اصلا اذیت نکردی و خودت هم داشتی کیفشو میبردی بعدازظهرش کامل خوابیده بودی و بعد از بیدار شدنت مامان جون بردت حمام و سرحال شدی ایشاالله 120 سال زنده و پاینده باشی و همیشه شاد باشی و سلامت همه زحماتت رودوش خاله شقایق بود تا ساعت 3.5شب قبل داشتیم شام و تمام وسایلتو برای تزئین خونه مامان جون درست میکردیم ولی بیشتر خاله شقایق زحمت کشید عموحسین وبابا محسن و ما...
23 مهر 1390

تولدت مبارک

رامیلا جان امروز اولین سال تولدته اولین سال قدم مبارکت به زندگیمون مبارک رامیلا جان تولدت مبارک عزیزم پارسال یعنی نوزدهم مهر ماه سال هشتادو نه روز دوشنبه ساعت 9:15 صبح بدنیا آمدی. انشاءالله صدوبیست سال زنده و پاینده باشی و در تمامی مراحل زندگیت موفق و مؤید باشی آرزوی من موفقیت توست دوستت داریم. امروز روز سه شنبه است و چون تولدت به وسط هفته افتاده تولدت رو روز پنج شنبه گرفتیم الان هم توتدارک اون هستیم و خیلی هم درگیرم وسعی دارم به بهترین نحو برگزار بشه. تمامی تلاشم اینه که بتونم بهترینها رو برات انجام بدم. الان هم سرکارهستم و خیلی کاردارم ولی گفتم نوشتن این مطالب خیلی واجبترهست بخاطر همین اینارو مختصرنوشتم تا سرفرصت توضیحاتمو ...
19 مهر 1390

ایستادن

رامیلای عزیزم که الهی قربونش برم امروز یکی دوهفته ای میشه که به تنهایی و برای چند ثانیه میتونه بدون کمک دیگران بایسته انشاءالله زودتر بتونی راه بیفتی و من قربونت برم میدونم که اگر راه بیفتی خونه زندگی رو کنف یکن میکنی این جمله آخر از طرف خاله سمانه عزیز   ...
10 مهر 1390
1